- لس شدن
- مبتلی گشتن، بی حس شدن
معنی لس شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کافی شدن، اکتفاء
متبلور شدن آن، رست شدن
بی حس شدن، سست و بی حال شدن
رنگ نقطه ای از پارچه و جامه بسببی برنگ دیگر در آمدن لکه دار شدن
بی حس و حرکت شدن فالج گشتن
شل شدن و جنبیدن برجای خود: دندانهایش لق شده
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد، بعلت کهنگی و دیرماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی بسوئی شود
مضمحل گشتن، کوفته شدن خرد شدن
ننر شدن
نرم شدن، آرد شدن، برای مثال تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او / هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا (امیرمعزی - ۳۵) ، رفیقا جام می بر یاد من خور / که زیر آسیای غم شدم آس (سنائی - ۶۲۸)
ذوب شدن
خارج شدن
بسر رسیدن بپایان رسیدن
دانستن، آموختن
کنایه از شرمنده شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
بندیدن زندانی شدن
آب شدن
مرطوب شدن ترشدن
خم شدن، دولا شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
از کار افتادن، ضعیف شدن
فرا رسیدن شب
چاک شدن دو نیم شدن
از کار بازماندن دست و پا که در اراده شخص نباشد، لنگ شدن، ضعیف شدن